کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه خودت میدونی عادت نیست،فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهانه هامو میگیرم میگم وای،چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگرم
فقط تو فکر این عشقم،تو فکر بودن با هم محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
تو هم مثل منی انگار،از این دلتنگی ها داری تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خود آزاری
یه جورایی خود آزاری...
کنارم و هستی انگار همین نزدیکیاست دریا مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه ردپای عشق بیا بی چتر زیر برف اگه حال منو داری میفهمی یعنی چی این حرف
21) <>>
عشق ببین چه می کند با دل ِبی قرار ِمن
آه ز روزگار ِدل وای ز روزگار ِمن
شاخ ِز بن شکسته ام گرچه به گِل نشسته ام
باز بیا بیا بیا بهر ِخدا کنار ِ من
گشته زمان ِ زندگی فصل ِخزان ِزندگی
ای تو روان ِ زندگی، پیش بیا بهار ِمن
همچو سبوی بسته ای، دور چرا نشسته ای
خیز و بیا لبی بنه برلبِ داغ دار ِمن
کار ِجهان رهابکن، خیز و علاج ِما بکن
آه که بلهوس دلم برده زدست کار ِمن
شاعر: محمد غلامی
وبلاگ شاعر:http://bonar.parsiblog.com
23) <>>
از چــه رو ای دلــبــر طـنــاز بــا مـا در جفائی عهد می بندی ولی افسوس عهدت را نپائی
آن چه قلبی هست کاندر سینه سیمین تو داری ویـن هـمــه بـیـرحم ای مـحبـوب مـن آخـر چرائی
دور از رویت شب و روزم سیه باشد چو مویت ای امـیــد مـن بـگـو آخــر کـه دور از مـا کجائی
کاش بـر مـن بـگـذری تـا حال مسکینـم ببینی لـیـک می تـرسـم بـمـیـرم از غم و هرگز نیائی
در دل زارم نمی تابد دگر نور امیدی واندر این دنیای تاریکم نمی بینم ضیائی
شبنمی بـاشم که عمرم ساعتـی افزون نپاید شمع بی نـورم که تا صبحم نمی باشد بقائی
شاعری دلخسته ام غم ریزد از دیوان شعرم طایـری افسرده ام بـیـمار و بی بـرگ و نوائی
نشکنم پیمان و هرگز روز درگاهت نتابم کز سرکوی تـو بهتر ره نمی یابم بجائی
رخ زمـن برتافتی دیـدی چو در دامت اسیرم دوستت دارم چو می بینم که با من بیوفائی
یک جهـان درد و بلا ریـزد بجـانم گاه قهرت چون تبسم می کنی بر درهای من دوائی
کشتی عمرم اسیر موج وحشتزای غم شد رحم کن ای ناخدا بر من که من دارم خدائی
آشنا شـد آن زمان با درد و محنت جان زارم کـآشـنــا گـردیــد دل بـا دلبـر دیــر آشنائی
13) <>>
بیـا ساقـی تـو امشب غـرق دریای شرابم کن
شـرابـم ده پـیـاپی پـاک مدهـوش و خرابم کن
بیا ساقی که دل پرخون بود از رنج این هستی
رهــا از پــرتــو مـی زیــن جــهـان پــر عذابم کن
مـن از ایـن جـسـم خاکی و گـنـاه آلود بـیـزارم
تـو انـدر بـوتـه اخلاص ای سـاقـی مــذابــم کـن
برونم ساز از این جلد خود خواهی و خود بینی
روان در مـــــاوراء ابـــــرها چــــون آفــتــابـم کـن
4) <>>
دانــی ایــن راز چــرا اشــک روان دارد شمع
خــبــر از داغ عـــزیـــزان جــهــــان دارد شمع
قـطـره هـایی که بــریــزد بـزمـین از رخ شمع
اشکهایی است که در دیده نهان دارد شمع
حالـت سـوخـتــه را ســوخـتـگـان می دانند
ز آن سبب سوختن خویش عیان دارد شمع
هــمــه ســوزنــد در ایـــن وادی حــیـــرت اما
آتـش اندر سر و بـر و دیـده نشان دارد شمع
بـه وفا شـهـره شهریم چـو پروانه ولیک کی خبر از دل ما سوختگان دارد شمع
6) <>>
بستوه آمـدم از ایـن دل هرجائی خویش
سوختم از شرر این دل سودائی خویش
شـهـره شـهـر شـدم بـا هـمـه فرزانگیم
چه کنم بـا دل دیـوانـه هـرجائی خویش
مایه عشق و جنون است دل پر سوزم
چاره ای نیست مرا با دل شیدائی خویش
گوشه گیری چو کنم درد من افزون گردد
حاصلی نیست از این گوشه تنهایی خویش
تو که رسوای جهان کردی و شوریده مرا
بعد از این گو چه کنم با غم رسوائی خویش
صبر در عشق میسر نبود عاشق مرا
که ربـودی تـو زمـن صبـر و شکیبائی خویش
5) <>>
من از آن نرگس چشمان شهلای تو می ترسم
من از آن لـعـل جانبخش و فریبای تو می ترسم
ز بس زان قـامـت دلجـو بلا و فتنـه می ریـزد
دگـر از قـامـت موزون و رعـنـای تو می ترسم
نــدارم بـاکـی از کـیـد زمـان و چـرخ بـازیـگـر
ز چشـمـان و نگاه پـرتـمنـای تـو می ترسم
تو از اشک من و از آه سوزانـم نمی ترسی
من از ناز و عتاب و قهر بیجای تو می ترسم
کمند موی مشکین تو از بس خست جانم را
دگـر از حلـقـه ی زلـف چلیپای تـو می ترسم
ز لـعـل شکـریـنـت بـس کلام تـلخ بـشـنـیـدم
دگر زان غنچه ی لعل شکوفای تو می ترسم
تو هر شب مست در آغوش هر بی مایه می لغزی
مـن از دیـوانـگی های و هـوس های تـو می ترسم
تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جدول نوع روغن انواع خودرو
مجله پزشکی دکتر مهندس
به روزرسانی نرم افزارهای پارسی اندروید
سلام
نظام رتبه بندی معلمان یا شیر بی یال و دم و کوپال
اطلاعیه
مطلب بسیار مهم و قابل توجهی در مورد جرائم رانندگی:
دورههای جدید ضمن خدمت
?? من دو تا الاغ دارم اما دو تا اتومبیل ندارم
حدود هشتاد سال پیش-طنزوحکایت
[عناوین آرشیوشده]