تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
عینالقضات همدانی
عینالقضات همدانى
|
||||
عینالقضات ابوالمعالى عبدالله بن محمد بن على میانجى همدانى از کبار مشایخ متصوفه در آغاز قرن ششم است. ولادتش در اواخر قرن پنجم، در همدان اتفاق افتاد و اجداد او از شهر میانه بودهاند. وى با آنکه در عنفوان شباب بهدست متعصبان کشته شد، هم در جوانى جامع کمالات و از نوابغ روزگار بوده و نزد امام عمر خیام و شیخ احمد غزالى و شیخ محمد حمویه تلمذ کرد و در کلام و حکمت و عرفان و ادب پارسى و عربى صاحب اطلاع وافى بود و نظر به کثرت مطالعه در کتب امام محمد غزالى باید او را شاگرد به واسطه? آن بزرگ نیز شمرد. شیخ احمد غزالى با همه? جلالت قدر چندان او را دوست مىداشت که در مکتوبهاى خود او را "قرةالعین" خطاب مىکرد با آنکه مدت تلمذ عینالقضات در نزد او چندان طول نکشیده بود. عینالقضات خود در سخنان خویش از احمد غزالى و محمد حمویه بسیار نقل کرده و مخصوصاً صحبت بیست روزه? خود را با احمد غزالى در همدان موجب توجه غائى خویش به کمالات دانسته است. نکته? مهم قابل توجه در کیفیت تحصیلات عینالقضات آن است که وى بیشتر اطلاعات خود را از طریق مطالعات شخصى و خصوصى فراهم آورد و همین امر باعث شد که او در عین جوانى و عنفوان شباب آنهمه تبحر حاصل کند و در کار تحریر و تألیف آنقدر کامیاب باشد. | ||||
عینالقضات به سبب غلبه? شوق و سورت عشق و غلیان عواطف صوفیانه? خود بىپروا اسرار صوفیان را فاش مىکرد و مذهب خود را که دنباله? نظر وحدت وجودیان بود بىمحابا اظهار مىنمود و بر متعصبین قوم که با او و دارندگان اینگونه افکار دشمنى داشتند، بهشدت مىتاخت. نقار و کدورتى که بدین طریق میان عینالقضات و علماى متعصب و عوامالناس ایجاد مىشد، همواره در حال توسعه بود و در آن روزگار تعصب و غلبه? عوام بىتردید به قتل این جوان فاضل بىباک و صوفى زبانآور پایان مىیافت و او خود این حال را پیشبینى مىکرد چنانکه در یکى از مکاتیب خود اینگونه نوشت: "... و گروه دیگر مست آمدند، زنار بربستند، و سخنهاى مستى آغاز کردند. بعضى را بکشتند و بعضى را مبتلاى غیرت او کردند، چنانکه این بیچاره را خواهد بودن، ولى ندانم که کى خواهد بودن، هنوز دور است ... اى عزیز، روزگارى برین سوخته مىگذرد که از وجود خود نیز ننگ مىدارم و جز ناله و سوختن سودى نه ..." | ||||
مخالفت و عناد دینفروشان و عوام با عینالقضات همدانى از جهات مختلف بود: | ||||
- نخست آنکه او را به پیروى از عقاید فلاسفه متهم مىداشتند و مىگفتند که او به قدم عالم معتقد است. او در رساله? شکوىالغریب به این امر اشاره مىکند و مىگوید دشمنان از اشاره? من به مصدر وجود و ینبوع وجود چنین پنداشتهاند که من تعریض به قدم عالم دارم و حال آنکه در این رسالت قریب ده ورق در اثبات حدوث عالم نوشتهام. | ||||
- دوم آنکه بسیارى از علماى شهر و دیار او بر این جوان تیزهوش باریکاندیشه حسد مىبردند و او خود بارها به این حسد علما اشاره کرده است. | ||||
- سوم آنکه عینالقضات بسیارى از حقایق تصوف را که بیرون از حوصله? عوامالناس و دینفروشان تعصبپیشه بود، در آثار پارسى و عربى خود آشکارا بیان مىکرد و این امر هم دشمنى آنان را بر او برمىانگیخت و او مىگفت: مصطلحات صوفیه دلیل کفر و الحاد من نیست و مرد عاقل منصف سزاوار است که چون این سخنان را بشنود به معانى آن مراجعه کند و حکم بر زندقه و الحاد گوینده? آنها پیش از استفسار مراد وى عملى دور از بینائى و دانائى است. عینالقضات به حسینبن منصور حلاج عشق مىورزید و سخنان او را که باعث قتل گوینده شده بود بهوجوه مختلف تأویل و تفسیر مىکرد و پیدا است که چنین کسى در دست متعصبان قوم به چه سرنوشتى دچار مىشد. | ||||
- چهارم آنکه عینالقضات بر اثر حسن بیان و نفوذ کلام خود مریدان بسیار در میان بزرگان و گروه کثیرى از مردم یافته بود که بر مقالات وى شیفته بودند. از آنجمله عزیزالدین مستوفى از وزراى سلاجقه? عراق به او عشق و ارادت مىورزید و چون عزیزالدین به دشمنى ابوالقاسم درگزینى برافتاد، آن وزیر دسیسهگر که بسیارى از رجال را به حیله و تزویر از میان برده و خود نیز آخر کیفر بیدادگرىهاى خویش بر دار کشیده شد، در اندیشه? نابودکردن عینالقضات افتاد و با علماء متعصب و حسودان و دستهاى از عوامالناس که در تکاپوى قتل عینالقضات بودند یار شد، محضرى بر ضد او ترتیب داد و از میان تصانیف او الفاظى را براى اثبات زندقه و الحاد وى و دعوى الوهیت او بیرون آورد و جماعتى از فقها به اباحت خون او فتوى دادند. | ||||
بعد از این حوادث عینالقضات را به بغداد بردند و چندى مقید نگاه داشتند و باز به همدان بازگرداندند و آنجا در شب هفتم جمادىالاخر سال 525 هـ بر دار کشیدند. | ||||
عینالقضات با آنکه هنگام شهادت 33 سال بیش نداشت آثار متعددى به پارسى و تازى دارد و علاوه بر آن نامههاى بسیار از او به پارسى باقى مانده که همه? آنها حاوى عقاید و آراء او در مسائل مختلف مربوط به تصوف و مسائل اعتقادى است. از آثار او است: | ||||
یزدانشناخت که چندبار به طبع رسیده و آن را باید مهمترین کتاب از آثار پارسى عینالقضات شمرد. این رساله در مسائل الهى و حکمت و علوم طبیعى در سه باب بهنام عزیزالدین مستوفى نوشته شده است. | ||||
رساله? جمالی، رسالهاى کوتاه است که براى جمالالدین شرفالدوله از پادشاهزادگان معاصر عینالقضات در سه فصل "در بیان مذهبى که سلف صالح بر آن بودهاند" ، نوشته شده است. | ||||
تمهیدات یا زبدةالحقایق، در تمهید ده اصل تصوف. این کتاب انشائى مقرون به غلبه? شوق و عشق دارد و از این روى بسیار گیرا است لیکن بهسبب همین غلبه? عشق و شوق مطالب آن را نظمى چنانکه باید نیست. | ||||
کتاب تمهیدات در اواخر زندگى عینالقضات و در آن روزگار که به تهمت الحاد گرفتار شده بود، نگارش یافت. | ||||
عینالقضات داراى مکاتیب فارسى بسیار بوده که اکنون از آنها مجموعههائى در کتابخانههاى ایران و خارج از ایران یافته مىشود و قسمتى به طبع رسیده است. این نامهها فارسى روان و بسیار سادهاى دارد و در آنها گاه به آیات قرآنى و اشعار پارسى و عربى استشهاد شده و نویسنده خود هم رباعىهاى گرم دلانگیزى از خویش در آنها، همچنانکه در پارهاى از آثار دیگر خود، آورده است. درست است که این مکتوبها را عینالقضات به دوستان خود و بزرگان زمان نوشته است، لیکن هیچیک از آنها در شمار مکاتیب عادى اخوانى نیست و همه? آنها در بیان حقایق حکمى و عرفانى و پر از مطالب عالى است. نکته? مهمتر آنکه این مکتوبها غالباً در مسائل مرتبط به یکدیگر است بهنحوى که اجزء یک موضوع را نویسنده در چند مکتوب با حفظ تسلسل فکرى بیان کرده چنانکه بعضى از آنها حکم رسالات مفصل مستقل دارد و این حال نشان مىدهد که عینالقضات غالب مکاتیب خود را در حقیقت به قصد تحریر رسائلى مىنوشت و شاید بسیارى از آنها که صورت مکتوب دارد نامه به معنى متعارف نباشد و بتوان آنها را یادداشتهائى شمرد که نویسنده روزانه ترتیب مىداد و عنوان مکتوب بر آنها مىگذاشت. | ||||
عینالقضات در ضمن کلام خود در رسالات فارسى و مکاتیب، به بسیارى از اشعار شاعران دیگر استشهاد کرده و گاه در آن میان اشعارى از خود نیز آورده است که غالباً رباعى است. این رباعىها همه با لحن و اندیشه? عرفانى سروده شده و گرم و گیرنده است و از آن میان به نقل چند رباعى براى داشتن نمونهاى از اشعار او قناعت مىشود، بهجز اشعار پارسى وى را اشعار عربى بسیار نیز بوده که بعضى از آنها باقى مانده است. | ||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
درج شده در تاریخ 89/06/02 ساعت 14:41 بازدید: 3074 نفر | 0 میپسندم |
|
ابوالمعالی ابن ابی بکر عبدالله بن محمد بن علی بن علی المیانجی مشهور به عین القضات هــمــدانــی می باشد. جد او ابوالحسن علی بن الحسن میانجی، قاضی همدان بوده و در همدان کشته گردید. وی در سال 476 (1097 میلادی) در همدان متولد شد، دوران نوجوانی خود را در خراسان، نزد فیلسوف و دانشمند بزرگ، عمر خیام نیشابوری و استادانی چون محمد حِمَویه گذرانید و آموزش دید. در نوجوانی به فراگیری دروس دینی روی آورد. هم زمان با فراگیری دانش زمانه ی خود، به کنکاش و بررسی ادیان پرداخت و در روند جستجوگریهای خویش، باورهای ایمانی خویش را مورد تجدید نظر قرار داد. او به علوم ریاضیات و ادب و فقه و حدیث و کلام و فلسفه و تصوف و عرفان تسلط کسب کرده و به سبب تبحری که در فقه بدست آورد عنوان قاضی و مدرس هم یافت. وی تا بیست و یک سالگی در علم کلام بیش از سایر علوم زمان خود تعمق نمود، اما این علم نه تنها او را سیراب نکرده بلکه او را پریشان تر از قبل به وادی سرگردانی کشانید، تا اینکه مطالعه آثار امام محمد غزالی او را از گمراهی نجات بخشیده است. خود ایشان نقل کرده است: « بعد از آنکه از گفتگوی علوم رسمی ملول شدم به مطالعه مضنفات حجةالاسلام اشتغال نمودم. مدت چهار سال در آن بودم و چون مقصود خود را از آن حاصل کردم، پنداشتم که به مقصود واصل شدم و نزدیک بود که از طلب بازایستم و بر آنچه حاصل کرده بودم از علوم اقتصار نمایم. مدت یکسال درین بماندم، ناگاه سیدی و مولائی الشیخ الامام سلطان الطریقة احمد بن محمد الغزالی به همدان که موطن من بود تشریف آورد. در صحبت وی در بیست روز بر من چیزی ظاهر شد که از من و ما غیر خود هیچ باقی نگذاشت و مرا اکنون شغلی نیست جز طلب فنا. » عینالقضات ، در سن 24 سالگی، مشهورترین کتاب فلسفی خویش “ زُبدَة الحقایق”(زبده) را به نگارش در آورد. گرچه سلطه ی فقها و متعصبان زبان می برید و گلو می درید اما او با شهامت می نوشت: کجاست محرم رازی که یک زمان ….دل شرح آن دهد که چه دید و چه ها شنید. عین القضات اندیشمند و روشنگری ست آزادیخواه. می گوید: « آزادی را به انسان بسته اند، چنان که حرارت را به آتش.» با تابیدن نور دانش و جستجو، در ده ی پایان عمر کوتاه اش، به این اندیشه رسید که ، برهانهای برآمده از خرد را به جای پیش انگاره های مذهبی بنشاند. او تبلیغات مذهب را دام و فریب مینامد. مهراب جهان، جمال رخساره ی ماست ســلــطـان جـهان این دل بیچاره ماست شور و شر و کفر و توحــیـــد و یقین در گوشه ی دیده های خون باره ی ماست نوشتههای عین القضات «رسالهی لوایح»، «یزدان شناخت»، «رسالهی جمالی»، «تمهیدات» یا «زبدة الحقایق» و نامههای بسیار در این شمارند و بی شک نوشتهها و یادداشتهایی بسیار نیز برای همیشه از میان رفتهاند. نجیب مایلهروی در باب آثار عین القضات همدانی میگوید: آنچه آثار قاضی- خصوصا تمهیدات و مکتوبات و شکویالغریب- را سزاوار ستایش میسازد این است که او در این آثار خصوصیترین تجربیات عرفانیی خویش را بازگفته است، حتا تجربههایی که دیگر مشایخ صوفیه آنها را جزو “اسرار” میدانستهاند. عین القضات و عرفان نظری وی و ابن عربی اندلسی و شیخ محمود شبستری از پیشگامان تقریر و بیان جنبه نظری تصوف اسلامی بوده اند و ابوحامد غزالی و شیخ شهاب الدین سهروردی و مولانا جلال الدین بلخی، جنبه علمی آن را تبیین نموده اند. یکی از محققین معاصر، معتقد است که عین القضات پایه گذار عرفان نظری و حکمت عرفانی است، نه ابن عربی و با آوردن جملاتی از کتاب تمهیدات به اثبات این نظریه می پردازد. آنجا که عین القضات می گوید: قرآنی هست ورای کاغذ و سیاهی و سپیدی … و همچنین است «محمد (ص) را دستی و پایی و تنی و آن محمد (ص) نیست، ورای آن محمد (ص) است» این موضوع نشان می دهد که عین القضات از پیشروان عرفان نظری است. اندیشه های عرفانی عین القضات در کشف حقیقت و حالات عشق عشق به عنوان یکی از مواضیع اساسی عرفان اسلامی، رکن اصلی فکری قاضی به شمار می رود و به همین خاطر بود که صوفیه از او با تعابیری چون شیخ العاشقیت، سلطان العشاق و امثال آن یاد کرده اند. در نظر قاضی عشق مذهب مشترک بین خدا و انسان است. عشق چیست؟ گفته اند: عشق افراط در محبت است و آتشی که در دل عاشق حق می افتد و جز حق را می سوزاند: این عشق امری الهی است و آمدنی است نه آموختنی. بزرگان عرفا، از عشق و معانی آن بسیار سخن گفته اند. عشق از دیدگاه قاضی غیرقابل بیان است و جز به رمز از آن نمی توان سخن گفت. به اعتقاد او «… دیوانگی عشق بر همه عقل ها فزون آید، هر که عشق ندارد، مجنون و بی حاصل است، هر که عاشق نیست خودبین و پرکین باشد و خود رای، بود عاشقی بیخودی و بی راهی باشد» … در عشق قدم نهادن، کسی را مسلم شود که با خود نباشد، و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است، هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهند. هرجا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند… کار طالب آنست که در خود، جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است، بی عشق چگونه زندگانی؟ » و چه این بیان به نگرش «اریک فروم» در «هنر عشق ورزیدن» نزدیک است که می گوید: «عشق پاسخی ست به پرسش وجود انسان.» اریک فروم، همانند عینالقضات، عشق را فدا کردن مینامد، اما درست به برداشت وی نه مجنون وش و خود-آزار، بلکه آن فدایی که نه «ترک چیزها و محروم شدن و قربانی گشتن.» و چنین از گذشتن از خویشتنی ست که «فضیلت» و «برترین برآمد انسانیاش مینامد. عشق نیروییست تولید گر عشق. به بیان کارل مارکس، «عشق را تنها میتوان با عشق مبادله کرد.» و در چنین مبادلهای ست که اصالت فردی در باز تولیدی انسانی به برآیند پیوندها تکامل مییابد. بر خاست خروش عاشقان از چپ و راست در بتکده امروز ندانم که چه خاست در بتکده گر نشان معشوقه ی ماست از کعبه به بتخانه شدن نیز رواست عین القضات همدانی نیز چون دیگر سالکان طریقت بر اهمیت دعا و ذکر واقف بود و مریدان و شاگردان خود را مدام به آن توصیه می کرده است.ذکر « لا اله الا الله» از جمله ذکرهایی است که قاضی شاگردانش را تشویق به پیوسته گفتن آن می نماید و می گوید که «پس از طی مقاماتی، با اعراض از همه چیز، جز «هو» نشاید گفتن» جستجو در حروف مقطعه قرآن حروف مقطعه ابدای بیست و نه سوره از قرآن، الهام بخش بسیاری از افکار و اندیشه های عجیب و غریب در اذهان متصوفه بوده است. جمع حروف مقطعه در قرآن 78 حرف است وبه اعتقاد ابن عربی «حقایق آن ها برای هر کس روشن شود، او مالک بالا و پست خواهد شد» در این میان شاید بیش از هر کس دیگر حلاج است که از رمزیت حروف مقطع قرآن صحبت کرده است و به دنبال وی قاضی گفته است: اگر نه این حروف مقطع یافتمی در قرآن، مرا هیچ ایمان نبودی به قرآن. و معتقد بود که سالک در طی طریق، به مقامی رسد که همه قرآن در نقطه باء بسم الله ببیند و همه موجودات را در نقطه باء بسم الله ببیند. … خداوند خواست که محبان خود را از اسرار ملک و ملکوت خود خبری دهد در کسوت حروف، تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند، پس گفت:« الم، المر، الرا، یس، … یس را قلب قرارداد و نشان سر احد با احمد، که کس جز ایشان بر آن واقف نشود. عین القضات و مذهب «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه» (حافظ) اساس تقسیم فرق اسلامی به هفتاد و سه یا هفتاد و دو گروه، حدیثی است منسوب به پیامبر اسلام (ص)که همان سان که بنی اسرائیل به هفتاد و دو گروه گرویدند پیروان من نیز به هفتاد و دو گردند و همه ایشان در دوزخند جز یک گروه و آن سنت و جماعت است … گروه اخی در حدیثی از همان حضرت با تعبیر “ما انا علیه و اصحابی” توصیف شده اند یعنی آن دسته که من و یارانم برآنیم. عین القضات با تبلیغ و اشاعه نظریه یگانگی و وحدت دین در توسعه و بسط این اندیشه سهیم بوده است. و معتقد است که همه بر یک دین و ملت اند. و اینچینین می گوید: اگر آن چه نصاری در عیسی دیدند تو نیز بینی ترسا شوی و اگر آن چه جهودان در موسی دیدند تو نیز بینی جهود شوی، بلکه آنچه بت پرستان دیدند در بت پرستی تو نیز بینی بت پرست شوی و هفتاد و دو مذهب جمله منازل راه خدا آمد. قاضی با استناد به حدیثی از پیامبر اکرم (ص) که فرموده اند: “یاتی علی الناس زمان یجتمعون فی المساجد و یصلون ولیس فیما بینهم مسلم” (روزی خواهد آمد که مردم در مسجد جمع می شوند و فاتحه می خوانند و رکوع و سجود می کنند و نماز می گزارند اما هیچکدام از ایشان حقیقا مسلمان نیست” می گوید:”این سرنوشت اسلام است که آفتابش به مرور زمان غروب کند و روزی بیاید که از مسلمانی چیزی جز اسم آن و یک مشت عادات بی محتوا باقی نماند.” عاقبت قاضی عین القضات همدانی روش حسین بن منصور حلاج را داشته و در گفتن آنچه می دانسته بی پروائی میکرده است. از اینجا به دعوی الوهیت متهمش ساختـند اما چون عزیزالدین مستوفی اصفهانی وزیر سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه سلجوق به او ارادت داشت، به آزادی هر چه می خواست می گفت و هیچ کس بر وی چیزی نمی گرفت تا قبول عام یافت. اما چون وزیر سلطان بر اثر دسیسه های وزیر، ابوالقاسم قوام الدین درگزینی به حبس افتاد و در تکریت به قتل رسید؛ عین القضات همدانی نیز که در اثر دوستی عزیزالدین مستوفی با قوام الدین درگزینی مخالفت داشت مورد مؤاخذه و غضب وزیر جدید واقع گردید. بدین صورت که قوام الدین مجلسی ترتیب داد و از جماعتی عالمان قشری حکم قتل عین القضات را گرفت. و سپس دستور داد تا او را به بغداد بردند و در آنجا به زندان کردند. حکومت دینی، به همراه شریعتمداران، سخت بیمناک می شوند. دستور بازداشت وی از سوی خلیفهی بغداد و فقیهان داده می شود. عین القضات دستگیر و به زندان بغداد روانه می گردد. در سن سی و سه سالگی در زندان، کتاب «شکوی الغرایب» را به زبان عربی می نویسد. این کتاب ارزنده را دفاعیه عین القضات می شمارند. “زندان و زنجیر و اشتیاق و غربت و دوری معشوق البته بسیار سخت است.” اما، همه این شکنجه ها را می پذیرد و تن به تسلیم نمی سپارد. عماد کاتب اصفهانی (برادرزاده عزیزالدین) در کتاب خریده القصر خود، سیر شهادت قاضی را چنین بیان می کند: سرانجام عین القضات را به دستور ابوالقاسم درجزینی (درگزینی) به سرعت از بغداد به همدان بازپس بردند و شب هفتم جمادیالاخر سال 525 ه.ق (509 خورشیدی/1130 میلادی) در مدرسه ای که در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ می پرداخت بر دار کردند. گفتهاند که چون قاضی به پای چوب دار رسید آن را در آغوش کشید و این آیه را خواند : وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ (سوره شعراء آیه 227) : و ستمکاران به زودی خواهند دانست به چه مکانی باز خواهند گشت. سپس پوست از تنش کشیدند و در بوریایی آلوده به نفت پیچیده، سوزانیدند و خاکسترش را بباد دادند. با او همان کردند که خود او خواسته بود: ما مرگ و شهادت از خدا خواسـتــه ایم و آن هم به سه چیز کم بها خواسـته ایم گر دوست چنین کند که ما خواسته ایم ما آتـش و نفــت و بـوریـا خواســته ایم به هر تقدیر کرشمه، اهل وصال را به سوی خود جذب نمود و این بار شهیدی از همدان دویست سال پس از مرگ حلاج، ندای انا الحق او را زنده ساخت و فاجعه او را با تمام جزئیاتش تکرار کرد. حلاج در هنگام کشته شدنش خطاب به حلوانی که از او پرسید:سرورم این چه حال است، گفت: کرشمه جمال اهل وصال را به سوی خود جذب می کند… |
تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
درباره سید عمادالدین نسیمی بیشتر بدانیم |
عمادالدین نسیمی: در سال 789 ه.ش سپاهیان تیمور لنگ پس از تسخیر اصفهان برای سرکوبی شورش مخالفانشان در حدود هفتاد هزار نفر از مردم را سر بریدند و از سر آن ها مناره ای به شکل منار هی مسجد ساختند و همه را بر طشت خون افشاندند.
از آن پس زوال اقتصادی شدیدی سراسر ایران را فراگرفت و بدین سبب گروهی از روشنفکران و میهن پرستان مبارزه ی فکری و فرهنگی بزرگی را علیه حکومت فئودال و مغول تیموریان شروع کردند که با گسترش آن پیشه وران و صنعتگران شهری با تشکیل سندیکا، سازمانی سری به نام حروفیه به وجود آوردند. حروفیه نهضتی انقلابی بود و هدف آن مانند تمام مبارزان و قهرمانان ملی ایران مانند بابک خرم دین مازیار ابن مقفع سندباد و ... این بود که مردم را در برابر ستمگران و غارتگران بیگانه که اکنون با روش نوین مردم را به استثمار می کشاندند برخاسته و مردم را آگاه نمایند. سید عمادالدین نسیمی، متخلص به نسیمی از سادات شیراز بوده که در زمان سلسله ی تیموری می زیست؛ سید نسیمی روشنفکر _ شاعر و فیلسوف بود و اصول طریقت را از سید فضل الله نعیمی فرا گرفت. نسیمی شاعری دلیر و بی باک بود که در جوانی با حکام ستمگر مبارزه می کرد و از حقوق ستم دیدگان دفاع می کرد و از حقوق دهگانان و ستم دیدگان دفاع می کرد. با فراهم کردن محافل ادبی به روشنگری مردم می پرداخت و در قیام های بر ضد قدرت طلبان رهبری را به عهده داشت. در اشعار نسیمی اسرار کائنات و طبیعت از راه درک انسان به تفسیر کشیده شده است. او در اشعارش متذکر می شود هر کس بتواند خود را بشناسد خواهد توانست به مقام خدایی برسد (همان جمله ی خود را بشناس سقراط) که این همان حرف اصلی فردریش ویلهلم نیچه در اندیشه ی مرد برتر می باشد یا به عبارتی استعن بنفسک الذی لا اله الّا هو. اگر مردان راهت را حجاب از پیش برخیزد هزار، [انی] انا اله گو، ز هر سو بیش برخیزد نسیمی معتقد است آن که حقیقت را نمی داند نادان است اما آن که حقیقتی را می داند انکار می کند تبه کار است. تاریک اندیشی و جهل و خرافات مانع رشد و تکامل انسان واقعی است. در اشعار وی تنها عقل و دانش است که شناخت واقعیت را ممکن می سازد. از دیدگاه فلسفی هسته ی مرکزی عقاید حروفیه و اشعار نسیمی، با شناخت نیروهای ناخودآگاه در درون انسان است که زندگی و تفکر کسانی به چرخش در می آید. اشعار نسیمی ادامه ی راستین انسان خدایی، حسین حلاج بود و به واسطه ی اشعار پر مغز فضل الله نعیمی و نسیمی بود که مبارزه ی نهضت حروفیه با ایلخانان مغول به طور سری در تمام ایران از خراسان و آذربایجان و حتی در ترکیه کشانده شد. در سال 804 ه.ش به دستور تیمور لنگ تمام رهبران حروفیه و از جمله سید نسیمی را دستگیر کردند و پس از شکنجه های فراوان به شهادت رساندند. به روایتی نسیمی را در شیراز به دار آویختند و در زرقان به خاک سپردند. کی توان شدن از سر انا الحق واقف هر که او را غم آن است که بر دار کنند بر خلاف عقیده ی برخی اقوام ترک باید ذکر شود که سید نسیمی ترک نبوده چون اشعار خود را به زبان شیرین فارسی نوشته است. منابع و مقاله های موجود در سید نسیمی از 34 کتاب و مجله ذکر شده است (توسط دکتر معینی معلم دبستان قاآنی زرقان) که تعدادی از این منابع را در اینجا معرفی می کنیم: مجمع الفصحاءِ رضا قلی خان هدایت چاپ 1339 تهران ریحانه الادب میرزا محمدعلی مدرس چاپ 1325 تهران رضا روشن محمد مظفر چاپ بهوپال 1297 قمری ریاضی الشعراءِ علی نقی خان داغستانی نسخه ی خطی دانشگاه لاهور دیوان نسیمی از پروفسور حمید محمدزاده چاپ باکو رباعیات عمادلادین نسیمی جهانگیر قهرمان چاپ 1362 فارسنامه ی ناصری میرزا حسن حسینی فسایی 1367. نویسنده و گردآورنده : آقای قاسم حمزوی |
تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
در پایان به یکی از غزلیات نسیمی توجه کنید
منم آن دو هفته ماهی که بر آسمان جانم
منم آن خجسته مهری که بر اوج لا مکانم
منم آن سپهر حشمت که برای کسب دولت
نهد آفتاب گردون رخ و سر بر آستانم
منم آن امیر کشور که همیشه در دیارم
قمر است شحنه شب، زحل است پاسبانم
منم آن کلام صادق که بود ز ریب خالی
منم آن کتاب ناطق که صفات خویش خوانم
منم آن همای رفعت که فراز عرش پرّم
منم آن جهان معنی که برون از این جهانم
منم آنکه شاه و سلطان کند از درم گدایی
منم آنکه مهر گردون کله است وسایبانم
منم آنکه فرق فرقد به قدم همی سپارم
منم آنکه بر دو عالم سرو دست می فشانم
منم آن لطیف ساقی که به عاشقان سر خوش
رخ حور مینمایم، می روح میچشانم
منم آن شکر حدیثی که به نطق چون در آیم
رخ وزلف ماهرویان سخن است و ترجمانم
منم آن زدیده غایب که همیشه در حضورم
منم آن وجود ظاهر که ز دیده ها نهانم
منم آن ره سلامت که صراط نام دارم
منم آن نعیم باقی که بهشت جاودانم
منم آن که اندر اشیا شده ام به حرف گویا
ز رموز و وحی بگذر، که من این زمان عیانم
به قدیم و حادث از ره مرو ای حکیم عاقل
که من آن وجود فردم که هم اینم و هم آنم
تو چو عیسی ای نسیمی همه گر چه جان و روحی
منم آنکه روح روحم، منم آنکه جان جانم
منم آن شریف گوهر که ز معدن حیاتم
منم آن شراب کوثر که به جوی جان روانم
تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ ادَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ، سلام بر تو اى وارث حضرت آدم برگزیده خدا اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ نُوحٍ نَبِىِّ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ سلام بر تو اى وارث حضرت نوح پیامبر خدا سلام بر تو اى وارث اِبْراهیمَ خَلیلِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُوسى کَلیمِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ ابراهیم خلیل خدا سلام بر تو اى وارث موسى هم گفتار خدا سلام عَلَیْکَ یا وارِثَ عیسى رُوحِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُحَمَّدٍ بر تو اى وارث حضرت عیسى روح خدا سلام بر تو اى وارث حضرت محمد حَبیبِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ عَلِىٍّ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَلِىِّ اللَّهِ، حبیب خدا سلام بر تو اى وارث على امیر مؤمنان ولى خدا اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ الْحَسَنِ الشَّهیدِ سِبْطِ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ سلام بر تو اى وارث حسن آن امام شهید و نوه رسول خدا سلام عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ الْبَشیرِ النَّذیرِ وَابْنَ سَیِّدِ بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو اى فرزند مژدهدهنده و ترساننده و پسر آقاى الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ اوصیاء سلام بر تو اى فرزند فاطمه بانوى زنان جهانیان سلام عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَةَ اللَّهِ وَابْنَ خِیَرَتِهِ، اَلسَّلامُ بر تو اى اباعبدالله سلام بر تو اى برگزیده خدا و فرزند برگزیده او سلام عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوِتْرُ الْمَوْتُورُ، بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا سلام بر تو اى کشته مظلومى که انتقام خونت گرفته نشد اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْإِمامُ الْهادِى الزَّکِىُّ وَعَلى اَرْواحٍ حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، سلام بر تو اى امام راهنماى پاک و بر آن ارواحى که به آستان تو فرود آمدند وَاَقامَتْ فى جِوارِکَ، وَوَفَدَتْ مَعَ زُوَّارِکَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ مِنِّى ما و در جوارت رحل اقامت افکندند و با زائرانت ورود کردند سلام من بر تو تا بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، فَلَقَدْ عَظُمَتْ بِکَ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّ الْمُصابُ زندهام من و برپا است شب و روز که براستى بزرگ شد به تو مصیبت و گران شد سوگوارى فِى الْمُؤْمِنینَ وَالْمُسْلِمینَ، وَفى اَهْلِ السَّمواتِ اَجْمَعینَ، وَفى در میان مؤمنان و مسلمانان و در میان ساکنین آسمانها همگى و در میان سُکّانِ الْأَرَضینَ، فَاِنَّا للَّهِِ وَاِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ، وَصَلَواتُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ ساکنین زمینها «انا للَّه و انا الیه راجعون» درودهاى خدا و برکاتش وَتَحِیَّاتُهُ عَلَیْکَ، وَعَلى ابآئِکَ الطّاهِرینَ الطَّیِّبینَ الْمُنْتَجَبینَ، وَعَلى و تحیتهایش بر تو و بر پدران پاک و پاکیزه و برگزیدهات و بر فرزندان راهنماى ذَراریهِمُ الْهُداةِ الْمَهْدِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ وَعَلَیْهِمْ، وَعَلى راهیافتهشان باد سلام بر تو اى سرور من و بر ایشان و {رُوحِکَ وَعَلى} اَرْواحِهِمْ، وَعَلى تُرْبَتِکَ وَعَلى تُرْبَتِهِمْ، اَللّهُمَّ لَقِّهِمْ بر ارواح ایشان و بر تربت تو و بر تربت ایشان خدایا ببار بر ایشان رَحْمَةً وَرِضْواناً وَرَوْحاً وَرَیْحاناً، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ یا اَبا رحمت و خوشنودى و روح و ریحانى سلام بر تو اى سرور من اى ابا عَبْدِاللَّهِ، یَا بْنَ خاتَمِ النَّبِیّینَ، وَیَا بْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، وَیَا بْنَ سَیِّدَةِ عبدالله اى فرزند خاتم پیمبران و اى فرزند آقاى اوصیاء و فرزند بانوى نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَهیدُ یَا بْنَ الشَّهیدِ، یا اَخَ الشَّهیدِ زنان جهانیان سلام بر تو اى شهید (راه حق) و اى پسر شهید و اى برادر شهید یا اَبَا الشُّهَدآءِ، اَللّهُمَّ بَلِّغْهُ عَنّى فى هذِهِ السَّاعَةِ وَفى هذَا الْیَوْمِ، و اى پدر شهیدان خدایا برسان به او از اجانب من در این ساعت و در این روز وَفى هذَا الْوَقْتِ وَفى کُلِّ وَقْتٍ، تَحِیَّةً کَثیرَةً وَسَلاماً، سَلامُ اللَّهِ عَلَیْکَ و در این وقت و در هر وقت تحیتى زیاد و سلامى بسیار سلام خدا بر تو وَرَحْمَةُاللَّهِوَبَرَکاتُهُ یَابْنَ سَیِّدِالْعالَمینَ، وَعَلَى الْمُسْتَشْهَدینَ مَعَکَ و رحمت خدا و برکاتش اى فرزند آقاى جهانیان و نیز بر شهید شدگان با تو سَلاماً مُتَّصِلاً مَا اتَّصَلَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ سلامى پیوسته به پیوستگى شب و روز سلام بر حسین بن عَلِىٍّ الشَّهیدِ، السَّلامُ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَى على شهید (راه حق) سلام بر على بن الحسین آن شهید (عالیقدر) سلام بر الْعَبَّاسِ بْنِ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ الشَّهیدِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ عباس فرزند امیرمؤمنان آن شهید (والا مقام) سلام بر فرزندان شهید اَمِیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَى الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، اَلسَّلامُ عَلَى امیر مؤمنان سلام بر فرزندان شهید حسن سلام بر الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ شهیدان از فرزندان حسین سلام بر شهیدان از فرزندان جعفر وَعَقیلٍ، اَلسَّلامُ عَلى کُلِّ مُسْتَشْهَدٍ مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنینَ، اَللّهُمَّ صَلِ و عقیل سلام بر هر شهیدى که با ایشان بود از مؤمنان خدایا درود فرست عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَبَلِّغْهُمْ عَنّى تَحِیَّةً کَثیرَةً وَسَلاماً، اَلسَّلامُ بر محمد و آل محمد و برسان به ایشان از جانب من تحیتى زیاد و سلامى بسیار سلام عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللَّهِ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَکَ الْعَزآءَ فى وَلَدِکِ الْحُسَیْنِ، اَلسَّلامُ بر تو اى رسول خدا نیکو کند خداوند صبر تو را در سوگوارى فرزندت حسین سلام عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَکِ الْعَزآءَ فى وَلَدِکِ الْحُسَیْنِ، اَلسَّلامُ بر تو اى فاطمه نیکو کند خداوند صبر تو را در سوگوارى فرزندت حسین سلام عَلَیْکَ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَکَ الْعَزآءَ فِى وَلَدِکَ الْحُسَیْنِ، بر تو اى امیرمؤمنان نیکو کند خدا صبر تو را در مصیبت فرزندت حسین اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَکَ الْعَزآءَ فى اَخیکَ سلام بر تو اى ابا محمد حسن (مجتبى) نیکو گرداند خدا صبر تو را در مصیبت برادرت الْحُسَیْنِ، یا مَوْلاىَ یا اَبا عَبْدِاللَّهِ اَنَا ضَیْفُ اللَّهِ وَضَیْفُکَ، وَجارُ اللَّهِ حسین اى مولاى من اى ابا عبداللَّه من میهمان خدا و میهمان توأم و در پناه خدا وَجارُکَ، وَلِکُلِّ ضَیْفٍ وَجارٍ قِرىً، وَقِراىَ فى هذَا الْوَقْتِ، اَنْ تَسْئَلَ و پناه توأم و براى هر میهمان و پناهندهاى حق پذیرایى است و پذیرایى من در این وقت این است که از اللَّهَ سُبْحانَهُ وَتَعالى اَنْ یَرْزُقَنى فَکاکَ رَقَبَتى مِنَ النَّارِ، اِنَّهُ سَمیعُ خداى سبحان بخواهى که روزیم گرداند آزادى از آتش دوزخ را که براستى او شنواى الدُّعآءِ قَریبٌ مُجیبٌ دعا و نزدیک و اجابت کننده است
تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
راه بسی طولانی و ناهموار است و یافتن همراه دشوارتر مینماید. تو مرا به راه آوردی و خود چراغ این سرایگاه ظلمانی شدی، دست بر سرم نهادی و گامهای وجودم را به سوی خویش خوب گرداندی. مقصد و مبدا تو هستی، و من تنها یک مسافر! یک مسافر، یک دوست و اسیر تردید! مانده ام که چرا هستم؟! هستم که بی تو راه پویم و بی تو نیست شوم؟
آشنای توام یا غریبی سرگشته و حیران؟ تو را میجویم یا در پی اثبات خویشم؟ زندهام و یا مردهای جاری؟! نمیدانم که در این گذران، ذره ذره میمیرم و آرام آرام مرگ را تجربه میکنم، یا که مدام زنده میشوم و با تو جاودانه زندگی میکنم؟! نمیدانم آمدهام که بترسم و هرگز خطر نکنم و از ترس سیاه چالههای آسمان چشم به خاک دوزم؟!
آمدهام که بی هیچ اثر و تلاشی برای ماندن، آرام آرام بمیرم؟! آمدهام که از خواستههایم به سرعت برق و به نفع باد بگذرم؟! آمدهام که بیرنگتر از شیشه، شاهد آفتاب باشم و پشت به نور بنشینم؟! آمدهام که هدفم را به دست قاصدکها بسپرم و آرام آرام بمیرم؟! آمدهام که آرام آرام بمیرم؟؟!!! یا که آمدهام بمانم؟! نمیدانم از کجا آمدهام، از قلب خاک یا دل تو؟
از هر کجا و به هر دلیلی که هستم، نیامدهام که آسان بگذرم. نیامدهام که اسیر تردید و خویشتن بمانم و مدام چون مرغان بیپرواز، با ترس بر زمین قدم بردارم. نیامدهام که بیمقصود آواز سر دهم و در هوایت پریشان و حیران پرواز کنم. و نیز، نیامدهام که بیتوجه به نور هستی بخشم و زیر سایهی طوبای رحمتش، عصیان و ناسپاسی پیشه کنم.
آری! از نمک بنده پروریت خوب فهمیدهام که بی هدف نیاوردیم. خوب فهمیدهام که آمدهام تا خطر کنم، عاشق شوم، درد بکشم، خون رنگ شوم و دیدهگانم را بر دوش خواستگاه تو نهم. دریا شوم، طوفان شوم، پر بگیرم و در آغوشت زنده شوم! که اگر جز این باشد انگار که هر لحظه آرام آرام میمیرم... گوئی اصلا نبودهام!
تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضـو در کوچهی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فـارغ از جام الستش کـرده بود
سجدهای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کردهای
بر صلیب عشق دارم کردهای
جام لیلا را به دستم دادهای
واندر این بازی شکستم دادهای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیـلاسـت آنم میزنی
خستهام زین عشق، دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آوارهی صـحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانهام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
شاعر: مرتضی عبدالهی
تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
پیوسنگی هستی
من مظهر نطق ونطق حق ذات من است
وندر دوجهان صدای اصوات من است
از صبح ازل هر آنچه تا شام ابد
آید به وجود هست ذرات من است
تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
تنظیم فونت
+ افزایش اندازه متن - کاهش اندازه متن
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جدول نوع روغن انواع خودرو
مجله پزشکی دکتر مهندس
به روزرسانی نرم افزارهای پارسی اندروید
سلام
نظام رتبه بندی معلمان یا شیر بی یال و دم و کوپال
اطلاعیه
مطلب بسیار مهم و قابل توجهی در مورد جرائم رانندگی:
دورههای جدید ضمن خدمت
?? من دو تا الاغ دارم اما دو تا اتومبیل ندارم
حدود هشتاد سال پیش-طنزوحکایت
[عناوین آرشیوشده]